Saturday, November 18, 2006

آماده تغییر

پشت پنجره خوابیده بودم تو آفتاب و اصلا نمیتونستم کاری انجام بدم ...
حرف پدرم برام سخت بود و من مثل همیشه خودم رو بی تقصیر میدونستم
خیلی جاها دیر رسیده بودم و اون هیچ کمکی به من نکرده بود
و حالا هم متهم شده بودم به اینکه کم یاد میگیرم
البته پیمانه های پدر خیلی بزرگه و معنی کم برای اون چیز دیگه ای هست
از دیروز تاحالا کلی آشغال جمع شده بود که خالیش نکرده بودم
و بوش تمام خونه رو بر داشته بود ...مثل گربه های آفتاب ندیده هر جایی که خورشید میتابید میخوابیدم
از بوی سیگار خوشم میاد ولی بوی سیگار مونده اذیت میکنه ...مخصوصا" که اگر تو لیوان چایی خاموشش کنی!
حس بلند شدن از جام رو نداشتم ...بدنم قرچ قرچ میکرد وقتی پا شدم
بیرون خیلی خلوت بود ...پرنده پر نمیزد چه برسه به سگ....
بالاخره اومدی خانومی
من با این قیافه با یه کیسه آشغال ... انگار پشت پرچین قایم شده بود و حتما" داشت از لای نرده ها منو میپایید
بدون اینکه خودمو ببازم با لبخند مصنوعی که مثلا" شرمندگی منو نشون میداد فرمودم:
ببخشید دیر اومدم ِ دیروز امتحان داشتم ... آشغال زیاد بود ...خونه ام کثیف بود
مثلا میخواستم درس بخونم و تمییزش کنم
بگذریم... من از پاییز خوشم میاد چون پاییزیم ِ من اوایل پاییز به دنیا اومدم و جدا" بیشتر اتفاقای رمانتیکم هم همون موقع است...منم کار میکنم و کارای هیجان انگیز خیلی دوست دارم
تو حرفه ای هستی تو خوب دیدن ؟ منم عاشق خوب دیدن هستم ولی بلد نیستم ...الکی خوب میبینم
دیگه...خوبی؟

شوخی میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخه منم اوایل پاییز به دنیا اومدم ...منم ترازویی هستم .باورم نمیشه که تو هم ترازویی باشی.
جالبه فقط شاید تو و کسی که مثل ما تو ترازو به دنیا اومده باشه میتونیم حال هم دیگه رو درک کنیم.
اینجا هم میگذره..خبری نیست!
و دوباره همون تراژدی قبلی ِ رفته بود! ولی برای من مهم نبود
اصولا" من از هیچ چیز ناراحت نمیشم
من از اینکه آشغال های خونه ام رو انداخته بودم بیرون خوشحال بودم ! احساس میکردم وقتی آشغال میره بیرون جا برای خیلی چیزهای خوب باز میشه!و این یعنی تغییر...حس خوبی بهم دست داد و تصمیم گرفتم که یه جایی برای این تغییر باز کنم