Thursday, November 23, 2006

حد اقل تو تبریک بگو بهم ِ باشه؟ قول میدم واست هدیه تولد بخرم ...حتما"
- مرسی ِ من چند تا دفتر کادو گرفتم ..همش رو میدم بهت
مداد رنگی هام رو هم نصف میکنم باهات ... سه رنگ اصلی رو بهت میدم خودت بقیه اش رو بساز ِ خوب؟
من دیگه خیلی بزرگ شدم ِ دلت بسوزه ...ولی تولدت رو تبریک میگم حتما" چون شما پولدار نیستین ولی معلومه که خارجی هستین ...آدمها یا پولدارن یا خارجی ...من که راضیم که نه پولدارم نه خارجیم
ولی اصلا" به من چه! دیگه ... همین دیگه
-خلاصه خانومی قدم تازه رسیده مبارک به همه جهانیان از جمله خانواده محترم و گرامی
خودت خوبی؟
چرا منو تولدت دعوت نکردی...اصلا" منم قهرم ...دلم هم شکست هزارتا...تازشم من کور رنگی دارم مدادرنگی به دردم نمیخوره... تو دفتر هم سواد ندارم که چیزی بنویسم ...اما اگر کسی بهت دوربین هدیه کرد من میخوام
-من دارم میرم یه مجلس ختم. فردا میبینمت
من تصاویرتودیدم .. عالی بودن فکر کنم خودت هم عالی هستی
اسم من یامی یه میتونی به همین اسم برام نامه بنویسی یا کارت دعوت بدی که بیام تولدت

- من تولد نمیگیرم ...من روز تولدم کار میکنم اما اگر حالشو داریم میتونیم با شما خانوم ترازوی بزرگ بریم کافه
- من هم رج هستم شما هم میتونید به من نامه بدید و با من تماس بگیرید
- به هر حال تولدت مبارک و ببخشید که نمیتونم بیام ...این روزا خیلی اوضاع کار شلوغه و نمیشه ریسک کرد
- نمیخواد ریسک کنی ..من منتظرم

رج برای من یه نامه نوشت ...کوتاه ولی صمیمی
من بدون اینکه بدونم چرا با رج صمیمی بودم
باهاش تماس گرفتم .......
مرسی زنگ زدی عزیزم
من و رج رفتیم تو شهر گشتیم و اون چند تا تصویر بر داشت از کسانی که دم پارک چادر زده بودند
از همه وجودش بوی هیجان میومد بویی که همیشه دنبالش میگشتم
بعدش رفتیم کافه و من عکس های قزن قرتکم رو بهش نشون دادم